سفارش تبلیغ
صبا ویژن

هر دانشی که خرد تأییدش نکند، مایه گمراهی است . [امام علی علیه السلام]

اخبار روز دنیای بازیهای رایانه ای و فوتبال
macromediaxtemplates for Your weblogList of Iranian Top weblogspersian Blogpersian Yahoo

نویسنده: محمد پنج شنبه 86 اسفند 2   ساعت 10:46 عصر

اولین نکته ای که میتوان به عنوان شباهت میان دو شخصیت بیان کرد هدفی است که این دو شخصیت مد نظر دارند تا به هر صورت ممکن به آن برسند ،در صورتی که خودشان به هیچ وجه مایل به انجام آن و دردسر هایی که پیش رو دارند نیستند و این عامل دیگری است که آنها را مجبور کرده است تا به دردسر بیافتند . در مورد شاهزاده همانطوری که اکثر شما هم میدانید او با پیدا کردن خنجر زمان و آزاد کردن شنهای زمان باعث شد تا شنها در سراسر سرزمینش پخش شوند و در جلد مردم و حتی خانواده او بروند و تبدیل به موجودات عجیبی بشوند که پیرو شنهای زمان و جادوگری بودند که پرنس را مجبور به آزاد کردن شنهای زمان کرده بود و به طور ناخواسته پرنس را به جنگ علیه مردم سرزمینش که حالا تبدیل به شن شده بودند وا داشته بود . در حالی که خود پرنس به هیج وجه مایل به جنگ و ستیز نبود و در واقع عامل تحریک کننده او برای نبرد و رسیدن به هدف ( نابودی شنهای زمان ) آن پیرمرد جادوگر بود اما این موضوع فقط نصف گناه او را شامل می شود و در واقع نصف دیگر ماجرا تقصیر خود پرنس است و می توان گفت تا حدودی هم خود او باعث شده تا به سمت هدفش پیش برود به طوری که در قسمت دوم با خلا ای که پرنس در خط زمان به وجود آورده بود باعث آن شده بود تا داهاکا مامور زمان برای کشتن او به دنبالش بیافتد و اگر پرنس خود را تسلیم داهاکا میکرد خلا زمان نیز از بین میرفت اما وقتی پرنس داهاکا را نابود کرد این خلا نه تنها از بین نرفت بلکه وسیع تر هم شد به طوری که تا سرزمین خودش یعنی بابل هم پیشروی کرد و جنگ خونریزی به پا شد تا باز هم پرنس را به مبارزه بطلبد . و اما در مورد کراتوس و هدفش اگر از داستان بازی مطلع باشید کراتوس به هیچ وجه برای مردم یا سرزمینش پا به عرصه جنگ نگذاشته بلکه او تنها یک هدف را پیش روی خود میبیند و آن هم نجات خانواده اش که قبلا به دست خودش کشته شدند اما او با میل باطنی این کار را انجام نداده بلکه به دستور آرس الهه جنگ این کار را به انجام رسانیده بود . اما بعد از کشتن همسر و فرزندش از کار خود پشیمان میشود و به سراغ زئوس خدای خدایان میرود و او و بقیه خدایان این قول را به کراتوس میدهند که در صورت کشتن آرس خانواده اش را به او برمیگردانند و این حرف خدایان نور امیدی را در دل کراتوس روشن میکند تا با این امید و هدف به جنگ با آرس برود اگر او آرس را میکشت نه تنها میتوانست دوباره به کنار خانواده اش برگردد بلکه آتن را نیز از دست آرس و کشت و کشتاری که به راه می انداخت نجات میداد . خب همانطوری که دیدید در واقع هیچ کدام از دو شخصیت با میل باطنی به جنگ نمیروند و هرکدام فقط میخواهند تا به هدفشان برسند و برای انجام این ماموریت که به ناچار به آنها محول شده دست به هر کاری میزنند اما با این تفاوت که پرنس هدفش نجات سرزمین و خودش است و اصلا پایه و اساس این هدف را نجات سرزمینش قرار داده اما کراتوس به طور غیر مستقیم و بی آنکه بداند به غیر از نجات خودش سرزمینش که اصلا هم برایش مهم نیست را نیز نجات میدهد .


موضوع بعدی که میتوان از نوشته بالا نتیجه گرفت این است که شخصیت با اینکه عاملی دیگر آنها را به مبارزه مجبور کرده بود اما یکی از عوامل اصلی نیز در این جریان خودشان بودند که به این وضع افتاده اند مثلا پرنس اگر فقط میخواست تا سرزمینش را نجات دهد میتوانست خود را تسلیم مامور زمان کند تا خلا زمان پر شود و هیچ اتفاقی هم برای سرزمینش نیافتد که البته در قسمت سوم پرنس شاهد آن خواهیم بود ولی او نمیخواست تا کشته شود و این تا حدودی خودخواهی او را نیز نشان میدهد چون به خاطر نجات جان خودش حاضر شد حتی خلا زمان بزرگ و بزرگتر شود تا جایی که به سرزمین خودش هم کشیده شد . موضوع خودخواهی در مورد کراتوس هم صدق میکند و آن هم این بود که ارس به او دستور داد تا همسر و فرزندش را بکشد ولی او میتوانست انتخاب کند و به جای اطاعت از دستور آرس از کشتن خانواده اش سرباز زند اما چون زندگی خود را مدیون آرس بود و خشم و نفرت وجود او را در بر گرفته بود تصمیم اشتباهی گرفت و خانواده اش را کشت البته میتوان گفت کراتوس انتخاب دیگری نداشت چون در غیر این صورت آرس بلافاصله و به دلیل سرپیچی از قرمانش کراتوس را میکشت .
سرنوشت :
موضوع بعدی که این دو شخصیت را خیلی به هم شبیه میکند سرنوشت هریک از آنها و اتفاقاتی که در رابطه با سرنوشتشان رخ میدهد هست . در واقع این سرنوشت شخصیت هاست که پایه و اساس اولیه داستان هر دو بازی را تشکیل داده است . مطمئنا تا الان حتما شما هم آن جمله معروف ماهاراجه ( پیرمرد پیشگو ) را شنیده اید که در اوایل بازی به پرنس میگوید : You fate has been written you will die and you can not change your fate . این جمله به معنای سرنوشت تو اینطور رقم خورده که تو خواهی مرد و تو نمیتوانی سرنوشتت را عوض کنی . در واقع کل داستان روی این خط میگذرد . چون تمام واقعیت را به پرنس و سرنوشت او در مورد آینده ، می فهماند . در ادامه نیز پرنس در می یابد که با خلائیکه که در خط زمان به وجود آمده داهاکا مامور زمان به دنبال او افتاده و در نهایت او را میکشد . وقتی ماهاراجا این جمله را به پرنس میگوید احساس یاس و ناامیدی در چهره پرنس شکل میگیرد و تقریبا او را از ادامه زندگی ناامید میکند اما با جمله بعدی ماهاراجا تازه تمام ماجرا شروع میشود او به پرنس میگوید But one fate for you and one million way to defy it . این جمله نیز به معنای این است که یک سرنوشت برای تو رقم زده شده و تو یک میلیون راه برای مبارزه با آن داری . تقریبا می توان گفت اشتباه پرنس درست در همین لحظه بود چون او نگذاشت تا ماهاراجا حرفش را تمام کند و به این نتیجه رسید که به جزیره زمان سفر کند و شنهای زمان را نابود کند
.


اگر او درست به حرف های ماهاراجه توجه میکرد هیچ گاه این کار را انجام نمیداد . در واقع پرنس به هیچ وجه نمی تواند سرنوشتش را تغییر بدهد بلکه فقط میتواند با آن مبارزه کند و آن را به عقب بیندازد ولی با سفر به جزیره زمان در واقع خود را به خاطر هیچ و پوچ به خطر مرگ انداخت . البته این مساله را هم در نظر بگیریم که اگر قرار بود این کار را نکند اصلا قسمت دوم ساخته نمیشد . به هر صورت او به جزیره سفر کرد تا شنهای زمان و داهاکا را نابود کند که البته موفق به انجام این کار هم شد و با نابود کردن داهاکا و شنهای زمان و با این خیال که همه چیز به روال عادی برگشته از جزیره راهی سرزمینش شد . ولی او حرف ماهاراجه را فراموش کرده بود و در واقع نه تنها نتوانست سرنوشتش را تغییر دهد بلکه با نابودی داهاکا خلع بزرگی در خط زمان ایجاد کرد و باعث شد تا کشورش در جنگ و آتش به نابودی کشیده شود . اما اوضاع در مورد کراتوس و سرنوشتش هم همین گونه است چون در واقع کراتوس به جنگ سرنوشتی میرود که خودش رقم زده ولی او هم مثل پرنس نمیتواند سرنوشتش را تغییر دهد و این مساله در یکی از سکانس های آخر بازی قابل مشاهده است . در آن سکانس کراتوس باید از خانواده اش مراقبت کند ولی در آخر ، خانواده اش باز هم با همان شمشیرهای کراتوس ولی اینبار نه به دست خودش بلکه به دست آرس کشته میشوند . در واقع عاملی که سرنوشت کراتوس را رقم زده بود همین آرس بود که با نجات جان کراتوس او را مطیع خود کرده بود و شمشیر هایی را که به دست کراتوس بسته بود نشانگر آن است که تا زمانی که این شمشیر ها به دست کراتوس بسته است او اسیر فرمان ها و کنترل آرس است . و تا زمانی که شمشیر ها به دست کراتوس بسته بود او نمیتوانست آرس را بکشد به طوری که وقتی در بازی یکبار آرس را با شمشیر هایش از پا در آورد او نمرد بلکه یکبار دیگر با قدرت بیشتری به سمت کراتوس حمله کرد تا او را بکشد ولی در این کار اشتباهی کرد که باعث شکست او در برابر کراتوس شد و آن هم اینکه او شمشیر ها را از دست کراتوس باز کرد و با این کار کراتوس را آزاد کرد و او هم با یک شمشیر دیگر به جنگ آرس رفت و او را در نهایت کشت و با توجه به قولی که زئوس و خدایان دیگر به او داده بودند راهی قلمرو زئوس خدای خدایان میشود تا همسر و فرزندش را از او پس بگیرد اما زئوس به او می گوید که کاری از دست او بر نمی آید و او نمیتواند همسر و فرزندش را به کراتوس برگرداند و همچنین به او میگوید که سرنوشت تو این نبوده که همسر و فرزندت را به زندگی برگردانی ولی کراتوس دیگر صبر نکرد تا زئوس حرف دیگری بزند و به سمت دره ای رفت تا خود را بکشد ولی در همان حین خدایان به او اجازه مرگ را ندادند . بلکه در عوض کاری که برای خدایان و مردم آتن انجام داده بود او را به عنوان خدای جنگ بر می گزینند و این همان سرنوشت اصلی کراتوس بود . ولی خدایان مخصوصا او را از این سرنوشت بی خبر گذاشتند تا او امید و هدفی برای نابودی آرس داشته باشد و هدف دیگر خدایان برای رسیدن کراتوس به این سمت این بود که اگر او هم زمانی مثل آرس از دستور آنها سرپیچی کرد دیگر با موجودی از جنس خود درگیر نشوند . چون خدایان نمیتوانند به یکدیگر اسیبی برسانند و احتمالا دلیل اصلی آنها برای برگزیدن یک انسان فانی به سمت خدای جنگ همین بوده تا ارتش های آدمی را سازمان دهی کند و در ضمن مردم آن زمان این احساس را داشته باشند که الهه جنگ و نبردشان که دوش به دوش آنها میجنگد موجودی از جنس خودشان است . همانطور که خواندید احتمالا فهمیدید که سرنوشت اصلی کراتوس به هیچ وجه نجات خانواده اش نبوده بلکه سرنوشت او رسیدن به سمت خدای جنگ بوده ولی خودش از این امر خبری نداشت . درست مثل شاهزاده که اصلا خبری از سرنوشت خود نداشت ولی به جنگ شنهای زمان رفت . خب ما تا اینجا به کار فقط درباره صفات اخلاقی و نکات درباره داستان بازی پرداختیم و حالا میخواهیم درباره بعضی از نکات ساختاری این دو شخصیت بحث کنیم .
قوای جسمانی:
همانطور که میدانید همیشه در بازی هایی که سبک آنها اکشن ماجراجویی است شخصیت اول بازی همه فن حریف است و اگر بازی مثل این دو بازی علاوه بر سبک شخصیت بازی به جای سلاح گرم از سلاح سرد استفاده کند ، کاراکتر اصلی حتما باید دارای هیکل مناسب و ورزیده ای باشد . مثلا شخصیت این نوع بازی ها به هیچ وجه نباید هیکلی مثل شخصیت بازی مکس پین داشته باشد که البته هم سونی و هم یوبی سافت این موضوع را به خوبی درک کرده اند و انصافا هم هیکل شخصیت ها در هر دوبازی خدای جنگ و شاهزاده فارس کاملا با بازی و جزئیات آن همخوانی دارد . در مورد کراتوس و شخصیت او در بازی باید گفت که به عنوان یک فرمانده بی رحم چهره خشن و بدنی تنومند و ورزیده دارد به طوری که وقتی به دشمنانش ضربه ای با شمشیر وارد میکنید کاملا برایتان قابل باور و درک است که کراتوس ضربه ای به آن مهلکی را به دشمنش وارد کرده و یا وقتی یک در سنگین را بلند میکند هیچ جای شکی باقی نمی ماند که چه جوری این در به آن سنگینی توسط کراتوس جابجا شده چون فقط کافی است تا به هیکل او نگاهی بیاندازید تا آخر ماجرا را خودتون می خوانید . البته او در کنار تمام این خصوصیات بالای جسمانی ضعف بزرگی هم دارد و آن هم سرعت و چابکی نه چندان بالای اوست . در واقع اگر بخواهیم او را از نظر سرعت ، چابکی نسبت به پرنس بسنجیم به هیچ وجه به پرنس نمیرسد و سونی هم از این موضوع به عنوان جنبه مثبت استفاده کرده برای مثال شما در بازی شاهزاده فارس علاوه بر اینکه با دشمن می جنگید در بعضی مواقع از دست دشمن فرار می کنید ولی در بازی خدای جنگ به هیچ وجه شما کراتوس را در حال فرار نمی بینید بلکه همیشه او را در حال جنگ با دشمنانش مشاهده میکنید البته به نظر می رسد سونی مخصوصا چنین کاری را انجام داده تا دو مطلب را به خوبی به بازبکن القا کند . یکی شجاعت کراتوس که او از هیچ چیزی نمی ترسد و دوم قوای بدنی و خشونت او . شما در بازی تقریبا در نود درصد‌ صحنه های بازی می توانید خشونت او را مشاهده کنید . در اصل او به هیچ چیز و هیچ کس رحم نمیکند و هر کس را که در سر راهش قرار بگیرد را نابود میکند و این همان نقطه ضعف کراتوس است . او حاضر است همه چیز را فدا کند ولی به هدفش برسد . این خشونت حتی تا جایی رسیده بود که به خاطر رسیدن به هدفش در صحنه ای همسر و فرزند خود را نیز میکشد . در واقع او برای هیچ کس ارزش قائل نیست البته این شخصیت پردازی کاملا به چهره او میخورد . مثلا امکان ندارد شما صحنه ای از بازی را ببینید که کراتوس می خندد یا خوشحال است و یا اصلا میترسد در واقع حالت چهره او کاملا یکنواخت است و آن هم اینکه او همیشه با چهره ای خشن و اخم های در هم در بازی حاضر است و حتی این حالت در پوستر های بازی هم تغییر نمیکند . حالا میرسیم به پرنس ، همانطور که گفتیم او دارای قوای بدنی بالا البته نه به اندازه کراتوس ولی بینهایت چابک و سریع مخصوصا در مبارزات و یا حرکات اکروباتیک که در حین بازی انجام میدهد هست . در واقع پرنس را میتوان به عنوان یک شخصیت تمام و کمال برای یک بازی اکشن ماجراجویی نامید و اگر جز 5 کاراکتر پرطرفدار در بین بازیها در سطح جهان نباشد اغراق نیست که بگوییم پر طرفدارترین شخصیت بازی در ایران است ! شخصیت او با حرکات و استیل بدنش و همچنین راه رفتن روی دیوارها همخوانی کامل دارد . نوع ضربه زدن به دشمنان و فرار از دست آنها همه و همه دست به دست هم دادند تا از پرنس یک قهرمان بسازند اما اکنون میخواهیم به برگ برنده پرنس نسبت به کراتوس بپردازیم و آن هم چهره پردازی پرنس است که بی شک میتوان گفت همین عامل او را جزو شخصیت های محبوب کرده و شما این موضوع را به خوبی چه در بازی و چه در پوستر ها مشاهده میکنید .



بر فرض مثال برخلاف کراتوس که اصلا حالت چهره اش عوض نمیشود پرنس در بازی هم می خندد ، هم میترسد و هم ناراحت میشود . یعنی دقیقا مطابق با آن صحنه چهره پرنس نیز تغییر میکند بر فرض مثال زمانی که پرنس میخواهد در قسمت دوم ماسک سیاه را به صورت بزند کاملا حالت نگرانی در چهره اش نمایان میشود و این عمل طوری طراحی شده که حالات او کاملا به بازی کننده القا میشود و اگر کسی دمویی از بازی شاهزاده فارس راببیند و حتی یک کلمه از حرفهای دمو را هم نفهمد لااقل به وضوح از چهره پرنس در می یابد که آن دمو نشانه ی وحشت ، ترس یا خوشحالی پرنس است و این همان نکته ای است که کراتوس نسبت به پرنس کم دارد . با این حال سازندگان خدای جنگ بر این اعتقاد بودند که چهره کراتوس می باید خشن باشد البته این حرف آنها کاملا درست است ولی به نظر می آید در نشان دادن خشونت کراتوس مقداری زیاده روی شده و آخرین موضوع که باز هم نقطه ضعف کراتوس به حساب می آید سنگ دلی اوست که کاملا در بازی قابل مشاهده است . در صحنه ای از بازی در حالی که میتوانست یک پیر مرد را که هیچ کاره ای نبود و در واقع جز دشمنان او به حساب نمی آید نجات دهد ، این کار را نکرد و اجازه داد تا او بمیرد و دقیقا همین صحنه را در جایی دیگر از بازی هم تکرار کرد ولی در بازی شاهزاده فارس شما دل رحمی پرنس را احساس میکنید . مخصوصا در صحنه ای که پرنس مجبور میشود تا با پدر خود که تبدیل به شن شده بود مبارزه کند و او را نابود کند و بعد از نابودی پدرش هم طوری میخواست به خود بقبولاند که پدرش را نکشته و آن موجود پدر او نبوده . در کل و علی رغم همه ی خوبی ها و بدی هایی که از دو شخصیت گفتیم فقط این جمله را میتوانیم بگوییم که شخصیت دو بازی جزو شخصیت پردازی های کامل و کمترین نقص در دنیای بازیهای کامپیوتری هستند شخصیت هایی که هر چند سال یکبار بوجود میایند و هیچ گاه از یاد و خاطره ها بیرون نمیروند .


نظرات شما ()

لیست کل یادداشت های این وبلاگ
داستان بازی devil may cry 4
[عناوین آرشیوشده]

فهرست
186584 :مجموع بازدیدها
13 :بازدید امروز
1 :بازدید دیروز
پیوندهای روزانه
درباره خودم
اخبار روز دنیای بازیهای رایانه ای و فوتبال
مدیر وبلاگ : محمد[86]
نویسندگان وبلاگ :
عرفان 360[0]

یک عدد پسر شر که به غیر از دلقک بازی و بازیهای کامپیوتری و دیدن فیلم سلاخی و خنداندن دوستاش (مخصوصا در سر کلاس و...) کار دیگری بلد نیست
لوگوی خودم
اخبار روز دنیای بازیهای رایانه ای و فوتبال
لوگوی دوستان

صفحات اختصاصی
بایگانی نوشته ها
کدهای تقلب بازیهای pcو کنسول
بیوگرافی
اخبار بازیها
نقد و بررسی بازیها
اخبار فوتبال
عکسهای زیبا از بازیهای کامپیوتری
اخبار دنیای فناوری
عکسهای زیبا از فوتبالیستها
زمستان 1386
اشتراک